تن ها
یک پله نه هزار نه هزاران به عمق اندوه… نجاتم در این غرق غربت پلکان تن توست. . ماهی در دریا غرق می شود و یک بار لذت صید را […]
یک پله نه هزار نه هزاران به عمق اندوه… نجاتم در این غرق غربت پلکان تن توست. . ماهی در دریا غرق می شود و یک بار لذت صید را […]
انسان در معناها گم خواهد شد.هرچه که به پیرامون نگاه می کنم در عدم معنا غرق می شوم.اینجا میل برای من بی ارزش می شود چراکه معنا برخواسته از میل […]
عکسی می نگارم بر صفحه از شبی تاریک.نمی خورده بر زمین.دیواری قد کشیده به آسمان ، با تنها پنجره ای که تا صبح برای دیدن جمعه اش ثانیه ها […]
می خانه را مأمن خویش جسته ای… از هستِ جاودانه ات جرعه ای برای من بریز.یک جرعه.آن چه اندیشیده ای و نشانی از آن نمی یابی ، آنِ من است.مست […]
به صورتم چنگ انداخت.خواستم مانعش شوم که با همان حالت آمیخته به ترس از خواب پریدم.دستهایم همان طور در هوا مانده بودم.به خودم آمدم.سردم شده بود.خودم را جمع تر کردم […]
هردم احساس می کنم مرز بین مان کوتاه تر می شود.دستانمان یاری بخش لحظه هایی از پرواز شادی مان.اما در خواب.کنار تو.در حضور تن ات.آنچه که با من غریبه نیست.آنچه […]
عاشق که می شوی تازه شروع ترست است.عاشق هم نه.آن وقت که می خواهی دوستش داشته باشی، می ترسی.شجاعت نمی خواهد،حداقل همان اولش.باید ترسیده باشی.باید حس کنی سیطره ی وجودت […]
می خواهم بگویم دوست دارم زودتر ببینمت…دل تنگی های آدم سر وتهی ندارند.ناگهان می گیرد.دلم را می گویم.لبخند تو باید رو به روی چشم هایم باشد که کمی آرام بگیرد.چند […]
سپیدی اش را بر قامت خاک دار زده بودند…
بنمای رخ که باغ و “گلستانم” آرزوست… شهرها ، هم می توانند انبوه زندگی انسانها و آشفتگی و هیاهوی شان را نشان دهند و هم می توانند زندگی هایی را […]